آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

برای آنیسای عزیزمان

خاله ی عزیزم روحت شاد

کاش آن شب را نمی آمد سحر کاش گم در راه پیک بد خبر ای عجب کان شب سحر اما به ما تیره روزی آمد و شام دگر دیده پر خون از غم هجران و او با لب خندان چه آسان بر سفر ای دریغ از مهربانی های او دست پر مهر آن کلام پر شکر غصه ها پنهان به دل بودش ولی شاد و خرم چهره اش بر رهگذر در ارزان زان ما بود ای دریغ گنج پنهان شد ب خاک و بی ثمر پی  نوشت:خاله عزیزم رو بعد از اینکه دو هفته تو کما بود تو ی این ماه عزیز از دست دادیم غم فراقش داغونمون کرد                               ...
11 آبان 1393

روزانه های 40 ماهگی

از وقتی آنیسا مدرسه میره برنامه هامون هم خیلی منظم تر شده و صبح تا ظهر رو که آنیسا موسسه هست و بعدش هم نهار و استراحت بعضی روزها هم کلاس باله داره ساعت 7 و ما بقی روزامونم میریم بیرون ... عروسک نازم زیاد از کلاسای مدرسه صحبت نمیکنه منم اصلا اصرار نمیکنم و همیشه مطمئن هستم که هیچ بچه ای نیست که چیزی یاد نگیره و هرکس به اندازه هوش و استعداد خودش یه چیزایی رو یاد میگیره خلاصه اینکه دختری ما هم هر وقت میلش باشه کمی از معلوماتش رو در اختیار ما میزاره مثلا یه روز راجع به حیوانات صحبت میکرد اینکه بعضیا پرواز میکنند و بعضیاشون شنا میکنند یا میپرن یا کلا موجود زنده به چی میگن! یه بارم راجع به قسمت های مختلف گل! یه بارم که رفتم دنبالش فوری گفتhello...
3 آبان 1393
1